مترجم: ج.س
For the English version of this article, “This Place Should Have Been Iran”: Iranian Imaginings in/of Dubai, click here.
گاهی یک جمله در گفتگویی میتواند تاثیری پایدار در ذهن بگذارد. سال ۲۰۱۰ که مشغول تحقیقات میدانی مربوط به تز خود در دبی بودم، متوجهی ارزش این نوع جملات شدم. آن سال من به طور منظم با گروههای مختلف ایرانیان دبی سر و کار داشتم و گاهی هم با آنها زندگی میکردم. تحقیقاتِ من روی زندگی روزمرهی همین ایرانیان دبی و تاثیرات دگرگونی شهری و مهاجرت و موضوع هویت بود.
جالب است که وقتی به تورنتو بازگشته بودم، یک چنین جملهای را در رابطه با دبی شنیدم. در یکی از شبنشینهای عادی با دوستانم بود، عدهای از جوانان یرانی طبقهی متوسط. آخر شب که رسید – پس از سیگار، موسیقی، و گیمهای ویدئویی – قرار شد فیلمی ببینیم. آنچه که انتخاب شد یک فیلم مستند بدون راوی بود به نام سمسارا (Samsara). از ویژگیهای این گونه فیلمها استفاده از فنِ تایملپس (timelapse) است برای نشان دادن فرآیندِ زمانیِ طولانی در مدتی کوتاه، و سرشار از تصاویر مختلفاند: مقایسهی طبیعت و شهرنشینی، زندگی ‘بتدایی’ و ‘مدرن’، ثروت و فقر، آرمانشهر (utopia) و کابوسشهر (dystopia).
در فیلمِ سمسارا نیز گاهی مناظری باشکوهِ دبی از فراز این شهر چشم را خیره میکرد. در واقع با دیدن این مناظر بود که آن شب دوستی، بدون آن که حالتی در چهره و صدایش باشد، گفت: «اینجا بایستی ایران میبود». با شنیدن این جمله ناگهان آن احساسی را که در بسیاری از ایرانیان دبی دیده بودم برایم دوباره زنده شد.
بیدرنگ گفتگوهایم با آن ایرانیان دبی و مقایسههای مکرر آنها بین این شهر و ایران به یادم آمد. محتوای این مقایسهها بسته به اینکه چه موضوعی مربوط میشدند، بسیار متفاوت بود. اما در پایان این همیشه حسِ آشکار جابهجاشدگی (displacement) بود که در چهرهی آنها دیده میشد.
این احساس جابهجایی جایگاه خاص دبی را بهعنوان شهری متفاوت در مقایسه با ایران نشان میداد. اما این احساس لزوما به معنای جابهجایی نسبت به خاک ایران نبود.چرا که بهراحتی میشد دید که اکثر ایرانیان در دبی، یک احساس همجواری نسبت به ایران داشتند. فاصلهی دبی تا سواحل جنوبی ایران کمتر از ۱۶۰ کیلومتر و پرواز تا تهران حدودا دو ساعت است. این ایرانیان وقتی از دبی به ایران بازمیگردند، دارای همان احساس رومانتیکی نیستند که بسیاری از امثال امریکایی و اروپایی آنها در بازگشت به وطنشان دارند. آنچه که بسیاری از ما [ایرانیانی که در کشورهای دوردست زندگی میکنند. م] با آن آشنا هستیم پندارهای جاافتادهی غربتزدگی است، احساس در تبعید بودن، شکستخوردگی و از دستدادن، و آرزوهای خیالی برای بازگشت به «وطن»، هستند. اما در پنداشتِ مشترک ایرانیان دبی احساس تبعید چندان وجود ندارد.[1] ایرانیان دبی مستقل از اینکه چه مدت در این شهر سابقهی اقامت داشته باشند، همواره «مهاجرموقت» (expatriate) باقی میمانند، و بر اساسِ قوانین اقامت در آنجا جمعیت گذری شناخته میشوند و نمیتوانند تقاصای اقامت دائم داشته باشند – چه رسد به تقاضای تابعیت. بنابراین «بازگشت رویایی» چندان رایج نیست، بلکه همواره همان سفرهای عادی کاری و تعطیلات تابستانی و توقفهای گذری برقرارند.
برای درک مجموعهی پندارها، روایات و واژگانی که این احساس جابهجایی را بیان میکنند، لازم است به اختصار روشن شود که جامعهی ایرانی در تاریخ و حال دبی تا چه حد حضور داشته است. در داخل همین متن است که ایدهی جابهجایی و در رابطه با آن این ادعا که ایران میبایست دبی میبود، در ذهن شکل گرفتهاند.
ابتدا باید گفت که نزدیکی جغرافیایی دبی به ایران، رونقِ تجارت مروارید و سابقهی تجارت دبی با ایران باعث شدند بهتدریج خانوادههای بازرگانان بنادرِ جنوبی ایران از اواخر سدهی ۱۸۰۰ میلادی در دبی ساکن شوند. ایرانیانی که در این دوره در دبی مستقر شدند، تاریخشان بهطور ناگسستنیای با دبی پیوند خورده است؛ و در این جا عیمی (عجمی، اماراتی ایرانیتبار) خوانده میشوند. دروهی بعدی اسکان در دبی اوایل سدهی ۱۹۰۰ است که با افول بندر لنگه، دبی بندر عمدهی خلیج فارس میشود، که تا دهههای ۱۹۲۰ که رضا شاه مالیاتِ بیشتری بر تجارت بست، و ۱۹۳۰ و کشف حجابِ ادامه مییابد. در روایات عیمیها، و حتی ایرانیان مهاجر، موضوع کشف حجاب واقعهی مهمی بود که در مهاجرتها نقش داشته است، زیرا بسیاری حاضر به تحمل این توهین و بی حرمتی مذهبی نبودند.
باید به این موضوع هم اشاره شود که سکونتِ ایرانیان در دبی منجر به نطفهبستن نخستین هستههای شهرنشینی شد؛ برای مثال، این ایرانیان بودند که معماری را با خود به اینجا آوردند. این سازهها، بادگیرها، که امروزه سمبل همهجا موجود تاریخ بومی دبی و جاذبهای برای توریسم آثار باستانی هستند، منشا ایرانی دارند؛ که البته اغلب (هر چند بهطور غیررسمی) به آن اذعان میشود.
اوایل انقلاب ۱۹۷۸-۱۹۷۹ [انقلاب ۵۷] ایران و به دنبالِ آن جنگ ۸ساله با عراق، یک دورهی دیگری است که ایرانیان به دبی هجوم آوردند. در حالی که نخستین ایرانیانی که وارد دبی شده بودند عموما به دنبال استقلال امارات متحدهی عربی در سال ۱۹۷۱ شهروند شدند، آنهایی که پس از استقلال وارد شدند اکنون بهطور رسمی مهاجرموقت بودند. با این وجود، این دوره شاهد شکوفایی مبادلات اقتصادی بین ایران و دبی بود تا آنجا که حتی برخی تحلیلگران پیشنهاد کردند که بخش خصوصی ایران در دبی مستقر شود! ایران تا همین اواخر یکی از بزرگترین شرکای تجاری دبی بود. حتی در میانهی دههی ۱۹۹۰ بزرگترین شریکِ تجاری دبی ایران شد، طوری که در سال ۱۹۹۴ حجم تجارتِ دبی با ایران ۱.۱ میلیارد دلار امریکا بود، حال آنکه میزانِ تجارت دبی با هندوستان که در ردهی دوم قرار داشت، تنها به ۲۴۳ میلیون دلار میرسید.
در این اواخر که دبی به یک مرکز عمدهی تفریحی تبدیل شد، توانست گردشگران قابل توجهی از ایران را به خود جلب کند. تعداد بسیاری از ایرانیان طبقهی متوسط برای مراکز خرید بزرگ دبی، بازدید از نمایشگاهها و شرکت در کنسرتهای هنرمندان مشهور ایرانی، که اغلب ساکن اروپا و امریکای شمالی هستند، به این شهر سفر کردند. تا آنکه در سال گذشته با کاهش قیمت ریال رفتهرفته گردشگرانی با این حجم غیرممکن شد. همچنین این شهر بهصورت مکانی «پاد-فرهنگ» (counter-culture) درآمد، جایی که امکانات برای تفریحاتی خارج از حوزهی اخلاقی تعیینشده توسط جمهوری اسلامی بهخصوص برای جوانان طبقهی متوسط به وفور وجود داشت.
در مسیر گردش فراملی اسکناسها و بدنها و زیباشناسی های ایرانی، دبی همچنان به نقش خود بهعنوان یک مکان واسطهای ادامه میدهد؛ که برای نمونه ترانهی پاپ ایرانی زیرهمین موضوع را دستمایه قرار داده است. دبی مکانی است که در آنجا ایرانیان با انگارههای مختلف با هم روبرو میشوند و یکدیگر را جذب یا دفع میکنند.
همین موقعیت دبی است، قرارگرفتن بین ایران امروزه و ایران ممکن در آینده، که این حس جابهجایی را اینطور وسیع بین ایرانیان مقیم دبی ایجاد میکند. میتوان گفت که از دید بسیاری از این ایرانیان، ظهور دبی بهعنوان یک کلانشهر جهانی نتیجهی جابهجایی مدرنیتهی ایران است.
اغلب توسط این ایرانیان گفته میشد که شکوفایی شهرسازی و پیشرفت اقتصادی اخیر در دبی نتیجهی توقفِ پیشرفت ایران است. دلایل متفاوتی برای این موضوع ارائه میشد. از دخالتِ استعمار گرفته تا چیزمبهمی مثل ضعف «فرهنگی» ما، یا هر دو، در همهی این مفاهیم نزدیکی دبی با ایران نقش کلیدی داشت. جابهجایی نهایتا نشان میدهد چیزی در جایی که باید باشد نیست و به جای دیگری منتقل شده است، نه آنکه حذف شده باشد. تصور میشد که هجوم بازرگانان و متخصصین یقهسفید و سرمایهگذاریِ خصوصی و گردشگری به دبی نشاندهندهی یک ظرفیتِ اجتماعی است که از مرزهای ایران گذشته و در دبی مستقر شده است – در گفتگوهای عمومی، جمعیت ایرانیان مقیم دبی را بهطور غیررسمی ۴۰۰هزار نفر برآورد میکنند.
این همان سیاستِ نومیدی فرهنگیای نیست که در گفتمانِ عمومی و دانشگاهی به چشم میخورد، طوری که بهاصطلاح «عقبافتادگی» ایرانیان با «مدرنیتِ غرب» مقایسه میشود. چنین روایت کلانی تقریبا هیچ جایی برای تصورکردن یک اکنون دیگری نمیگذارد: چون هدف اش این است که توضیح دهد جارو دراز تاریخ چه طور ایران را به وضعیت امروزه انداخته است.
گفتگوهایی روزمرهای که با ایرانیانِ مقیم دبی داشتم نشان میداد که آنها چندان باور نداشتند که ایرانِ امروز از لحاظ تاریخی غیر قابل اجتناب بود. آنقدرها به عقب برنمیگشتند که به وقایعی مثل ورودِ اسلام برسند؛ چیزی که در گفتمان ملیگرایی بارها تکرار میشود. آنها ایدهی مدرنیته رادر بستر تاریخ تعریف نمیکردند. زیرا آنها شاهد دگرگونیهای وسیع دبی بودند، که با سرعتی عجیب رخ داد، و خود آن را مستقیما تجربه کردند.
در عوض وقتی که دبی را بهعنوان نقطهی مقابل ایران امروز میخواندند، استدلالها همه بر پایهی تجربیات روزانه و تاریخ نزدیکِ خودشان قرار داشت. برای مثال، من به دفعات با این ترجیعبند «در واقع ما اینجا را ساختیم» مواجه میشدم – این احساس را ملیتهای دیگری که دارای سابقهی طولانی در دبی بودند نیز داشتند. همیشه استقرار نخستین ایرانیان در دبی و برتری تاریخی آنها بهعنوان طبقهی بازرگان از آن زمان تا کنون، موردِ استناد قرار میگرفت؛ گاهی هم به شناساندن بادگیرها نیز استناد میشد. این احساس در عین حال که مایهای از قومپرستی دارد، زیرا که نقشِ جامعهی اماراتی را در توسعهی مدرنیتهی خود را انکار میکند، اما همچنین یک تلاشِ ضمنی است برای بازرسیدن به همان یک ایرانِ بالقوهی امروز، که فعلا خفته است اما هر لحظه ممکن است بیدار شود.
در پشت این تصوراتِ مشترک، نوع خاصی از مفهوم گسیختگی میتوان مشاهده کرد. این گسیختگی چندان از مکانی نیست که در زمان توقف کرده است (مانند آن «وطن» دوستداشتنی به هنگام ترک آن)، بلکه گسیختگی از ایرانی است که باید دبی میبود اگر اجازه مییافت یا میتوانست. این یک گسیختگی در تاریخ معاصر ایران است. این گسیختگیها و جابهجاییها را در فیلمهایی مانند سمسارا میتوان دید.
قطعا این برداشت چیزی از یک تصویرِ لحظهای بود. قصدم این بود که نشان دهم بهسختی میتوان گفت که جامعهی ایرانی در دبی غایب بوده است، و این عنصر ذهنی جابهجایی در میان ایرانیان مقیمِ دبی ساختهی این تاریخ و این همجواری و نیز دگرگونیهای شهری اخیر دبی است. مانند تمام تصاویر لحظهای دیگر، این هم تا رسیدن به نتیجهی دلخواه راه زیادی دارد که بپیماید. همچنین شیوههای دیگری از روایات، و واژگان دیگری برای تمایز وجود دارند که توسط آنها هویتهای بخشهای مختلف ایرنیان دبی شکلمیگیرند و به نمایش درمیایند. آنها نیز به تصاویرِ لحظهای دیگری نیاز دارند، که امیدوارم با کنارنهادن آنها با هم سرانجام بتوان به تصویر تمامنمایی دست یافت.
[1] به این معنا که این احساس چندان قوی نیست که به صورت گفتمانی درآمده باشد که با ژانرهای مختلف داستان و فیلم و غیره مطرح شود.
2 comments